شرح: بعد از یک شب آخر مهمونی، به طور اتفاقی به اتاق برادر ناتنی ام رفتم، بوی الکل می داد.چشم هایش تنگ شد، لحن هشدارش - "دست هایت را به خودت نگه دار." اما گرمای بین ما غیرقابل انکار بود.ما تسلیم خواسته هایمان شدیم، در یک برخورد ممنوع و مست کننده افراط کردیم.